در عین حال صورت و محتوای آن مناسبات و این تعاملات در مورد زنان و مردان فرق دارد.
این نتیجه گیری هنگامی دست داد که معلوم شد برنامه های طراحی شده برای بهبود مردان معتاد راجع به زنان معتاد جواب شایسته نمیدهد و لازم است تجارب متمایز آنان مبنای مواجهه متفاوتی با این وضعیت های گوناگون نیز گردد.
در همه این موارد مهم تأکید شد مسئولیت پذیر کردن زنان در قبال ترک اعتیاد شان تابعی از ایجاد زمینه احساس و واقعیت اعمال کنترل شان بر جریان زندگی مشارکتی با دیگران بوده و بدون این شرایط نمیتوان از پشتیبانی آنان در چنین روندی برخوردار شد و بلکه پیگیری برنامههای فارغ از این مهم هزینه برهزینه می افزاید و به نتیجه دلخواه نمیرسد.
فرایند درمانگری
شروع هرگونه فرایند درمانگری زنان معتاد در سطوح خرد و کلان منوط به شناخت کیستی آنان و چیستی تجربیات زیسته شان در عرصه پیشرفت اعتیاد نزد ایشان است تا بر این سیاق بتوان طرح و روندی خاص را به سوی درمان شان اتخاذ کرد و پی گرفت.
از این نگره بر میآید که اعتیاد زنان، تک جنبه ای نیست و عللی چندگانه دارد و تاریخچه زندگی آنان را در پرتو شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی معنا دار می نماید.
عطف نظریه و روش شناخت و درمان اعتیاد زنان به این بافتار ثمربخش است و به عبارتی در این عرصه «درمان مؤثر اعتیاد است… که بافتار زندگیهای زنان را لحاظ کند.»
وجه مشترک عمده تجارب زیسته زنان معتاد معمولاً فقدان روابط برابر و سالم با مردان و احساس اضطراب و ناراحتی از این زاویه خصوصاً با نمود هایی چون آزار جسمی و سوء استفاده جنسی و فقر و تبعیض های اجتماعی و امثالهم است.
تا دهه ۱۹۵۰ میلادی اعتیاد را رفتار غیر اخلاقی می انگاشتند و سپس تبیین روان شناختی آن به منزله نوعی اختلال رفتاری باب شد. در ادامه اما ناکارآمدی تلقی جرم شناسانه اعتیاد به منزله تخطی از قانون بنا به افزایش تعداد معتادان زندانی و ضعف درمان آنها، نیاز به تبیین جامعه شناختی این پدیده را مطرح کرد و در نتیجه مشخص شد اعتیاد تابعی از احساس بی قدرتی زنان به قرینه ناتوانی شان درعرصه عمومی است.
از این نگره چنین برمی آید که سبک زندگی نابرابر زنان و مردان نسبت به هم این احساس را در زنان ایجاد میکند که نمیتوانند اراده خویش را در تعیین و اجرای سرنوشت شان پی گیرند و همین مایه انواع بیثباتی جسمی و روانی میشود که البته با بیماری فیزیکی و روحی فردی هم فرق دارد. نگاه جامع به ابعاد اعتیاد اینک جوانب جسمی و روانی و اجتماعی را به تفکیک سن و جنس و قومیت و طبقه معتادان در بر میگرفت.
تحلیل جامعه شناختی اعتیاد
البته تحلیل جامعه شناختی بدواً در تمایز از مطالعات ژنتیکی، بیشتر بر نظریه یادگیری اجتماعی و رویکرد رفتارشناختی در این عرصه نظر داشت و پس از آن رفته رفته به شرایط بافتار اجتماعی فرهنگی نیز طرد و انزوا و شرم و سوء پیشینه یا ترکیبی از این نظیر کرد که حتی با شرایط ارگانیسم رفتاری از حیث بالفعل کردن برخی قابلیت های ژنتیکی هم طبعاتی داشت.
اشکال اولیه این تحقیقات آن بود که اعتیاد مردان را مبنا میگرفت و لذا با شکاف دادهها و تحلیل و تبیین در این میانه مواجه می شد. بر این سیاق بود که روان شناسی در مطالعه اعتیاد زنان به عوامل محیط متعادلی با عوامل روانی در این زمینه عطف توجه کرد تا مثلاً مشخص دارد چرا لکه ننگ یا عدم تأیید اجتماعی، تأثیر متمایز بر اعتیاد زنان نسبت به مردانی دارد که با نقشهای مادری و همسری شان می خواند.
از اینجا برآمد که زنان چون غالباً این لکه ننگ را به هنگام اعتیاد با همه احساس گناه و شرم و تقصیر و ترس مربوطه درونی می کنند و حتی مادران معتاد می دانند اعتیادشان برای فرزندانشان مصیب زاده است؛ لذا درصدد نفی اعتیاد از خود بر می آیند.