لوگو

اختلاف و نزاع والدین

یکی از مشکلات خانواده‌های امروزی، وجود تضاد و اختلاف میان والدین با فرزندان است که ممکن است منجر به ایجاد فاصله میان آنها و ایجاد مشکلات بزرگ در زندگی فرزندان می شود. عواقب ناهماهنگی والدین در تربیت کودک و تاثیر آن بر شخصیت فرد در آینده غیرقابل جبران است.
اختلاف و نزاع والدین

اختلافات و نزاع والدین مرا به سمت مواد کشاند.

سروش می‌گوید:

در خانواده ای نسبتاٌ مرفه به دنیا آمدم از همان کودکی، باهوش، فعال و بسیار کنجکاو بودم و در دبستان جزو بهترین شاگردان مدرسه بودم و همواره مورد تشویق و توجه اولیای مدرسه قرار می‌گرفتم تا ۱۲ سالگی مشکلی در خانواده نبود اما کم کم دیر آمدن و مسافرت رفتن های پیاپی پدر، شک مادر را برانگیخت و اختلافات بین پدر و مادرم جو خانواده ما را متشنج و نا آرام کرد.

پدرم به مصرف الکل رو آورد و اکثراً با دوستانش بود. روز بروز اختلافات پدر و مادرم شدید تر می شد. بروز مشکلات در کار پدرم تأثیر بدی گذاشت به طوری که پدرم ناچار به فروش خانه بزرگ و زیبای ما شد.

سپس ما به محله ای دیگر و به خانه ای کوچک نقل مکان کردیم. این موضوع ضربه بزرگی برای من بود. زیرا من به یکباره همه دوستان دوران کودکی ام را از دست دادم.

محیط جدید با محل قبلی ما تفاوت های زیادی داشت. و من اصلاً جای جدید را دوست نداشتم و همه این ها در من ایجاد بحران کرد. از آن زمان سختی را برای زندگی من شروع شد.

زیرا فروش خانه در روحیه مادر هم اثر بدی گذاشت. دعوا های پدر و مادر شدیدتر شد. به طوری که من به دنبال راهی بودم که کمتر به خانه بیایم. در محله ی جدید اکثر نوجوانان سیگار می‌کشیدند.

کم‌کم در بین آن ها، من هم آلوده به دخانیات شدم. یادم می‌آید در سن چهارده سالگی من سیگار کشیدن را شروع کردم. در این زمان پدر و مادر هم از هم جدا شدند و زندگی خانوادگی ما کاملاً از هم پاشیده شد و این اتفاقات ضربه بزرگتری بر من وارد آورد.

به خاطرخلاء های شدید روحی به جمع دوستان ناباب رفتن و خیلی زود به الکل و سپس به مواد مخدر گرایش پیدا کردم. من کاملاً رها شده بودم و کنترل روی من نبود.

کم‌کم به یک انسان کاملاً غیرقابل کنترل تبدیل شده بودم. من مانند یک گلوله ی کوچک برف از کوه ناهنجاری سرازیر شده و در دامنه کوه به یک بهمن بزرگ و ویرانگر تبدیل گشتم.

در دبیرستان ترک تحصیل کردم و به کارهای خلاف رو آوردم. دعوا و درگیری های خیابانی جزو کارهای من بود. دیگر هر کاری از یک پسر ۱۱ ساله شاگرد ممتاز و محبوب مدرسه برمی‌آمد!

استعداد و هوش خود را در جهت خلاف به کار گرفته بودم اما این بار مورد تشویق و تحسین دوستان خلافکار بودم.

شب ها مواد مخدر مصرف می‌کردیم و سوار بر موتور دیوانه وار در خیابان ها می راندیم و با دیگران مسابقه می‌دادیم. مسابقه ی مرگ. در یکی از این شب ها در حالی که من بر ترک موتور یکی از دوستانم سوار بودم، تصادف وحشتناکی کرد.

من پرتاب شدم ولی دوستم جان خود را در دم از دست داد و من به طور معجزه آسایی زنده ماندم. اما دست و پای من شکست بعد از آن حادثه بود که به خودم آمدم.

آن چنان غرق در اعتیاد و کارهای خطرناک بودم که انگار در دنیای واقعی نیستم و همه چیز در خوابی طولانی اتفاق افتاده است. اما حادثه مرگ دوست مرا از خواب پر از کابوس بیدار کرد.

اقدام به ترک کردم و سریعاً به ادامه تحصیل پرداختم و در رشته روانشناسی در دانشگاه قبول شدم و به مطالعه کتاب‌ های متعدد روانشناسی پرداختم. من مانند تشنه ای با مطالعه سیراب می شدم. از همه دوستان ناباب فاصله گرفتم و در جلسات معنوی و خودشناسی شرکت کرده و به انسان دیگری تبدیل شدم.

به قدرت برتر معتقد شده و ورزش کردن را به طور جدی شروع کردم. به افراد زیادی پیام دادم.

نتیجه گیری

سرگذشت سروش به ما می‌گوید: یکی از علت ‌های مهم اعتیاد، مشکلات و مسائل خانوادگی است.

عدم آرامش در خانواده ها باعث بیزاری افراد خانواده از محیط خانه می‌شود و مسلماً نوجوانان هنگامی که مهر و محبتی را که پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده می‌تواند به او بدهند را از وی دریغ کنند، به دنبال آن در محیط نا امن بیرون می گردند و به طرف محبت های کاذب و دروغین بیرون از خانه می روند و جذب آن ها می‌شود.

پدر و مادری که با یکدیگر همدل و دوست نباشند هرگز به خوبی نمی‌توانند به فرزندان خود نزدیک شده و با آن ها ارتباط دوستی برقرار کنند در نتیجه از مشکلات فرزندان بی‌خبر می‌مانند.